نبض دستانت را به من بده
تا فارغ از تمام خستگی ها و بی قراری ها...رفتن ها و نبودن ها... غم ها و شکستن ها...ناامیدی ها و یأس ها
از آمدن ها و بودن ها بنویسم...از گلبرگ های یاس م ح ب ت بنویسم...از سکوت نیلی شب...آسمانِ آبی... زمینِ سبز...از آرزوهای ارغوانی بنویسم
بگذار بنویسم...از عطر دلنشین دوستی ها...از نگاهی که تنهایمان نمی گذارد...از امید تا دیگر به این راحتی رنگ نبازد .
اگر می خوای صد سال زندگی کنی
من می خوام یه روز کمتر از صد سال زندگی کنم
چون من هرگز نمی تونم بدون تو زنده باشم
چقدر عجیبه که :
- تا وقتی مریض نشی کسی برات گل نمیاره
- تا فریاد نکنی کسی به طرفت بر نمی گرده
- تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه
- تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد
هرگز شادی آدمها را از میزان خنده هایشان نسنجید
هرگز تنهایی آدمها را از تعداد دوستانشان قضاوت نکنید
هرگز تحمل آدمها را از میزان ایستادگی شان تخمین نزنید
هرگز...